خادم الزهراء

طلبگی‌ام مرا افتخار
  • خانه 
  • امام زمان  وطن امام زمان بدون شرح گناه احترام محبت 

شهید عباسعلی برهانی

18 اسفند 1399 توسط دُختِ ابوتراب

پیش ازعزیمت در پاسخ ِ نگرانی های خانواده اش می گفت:« سهم من در دفاع از کشور و خدمت به مردم، بیشتر از اینهاست…
اگر بدانید که دشمن چه بر سر ِ مردم ِ مناطق ِ مرزی آورده، از سهم و سهمیه صحبت نمی کنید!»
خواهر شهید به یاد دارد که وی با اینکه حقوق خوبی از ارتش دریافت می کرد ، به اختیار خود از ارتش بیرون آمد زیرا آن را با روحیۀ خود سازگار نمی دید و معتقد بود که “کسی که برای شاه خدمت می کند، باید قید ایمانش را بزند…! “

✿✿✿
“شهید عباسعلی برهانی”
تولد: ۱۳۳۶_سمنان
شهادت: خرم آباد_۱۳۶۲

 

 نظر دهید »

شهید مهدی زین الدین

18 اسفند 1399 توسط دُختِ ابوتراب

باهمه گرم مےگرفت و زود صمیمی مےشد.
جای خودش را توی دل بچه رزمنده ها باز کرده بود.
وقتی نبود جای خالیﺍﺵ زیاد حس مےشد؛ انگار بچه ها گم کرده ایی داشتند و بےتاب آمدنش بودند.
خبر که مےدادند اقا مهدی برگشته، دیگر کسی نمےماند…همه بدو میرفتند سمتش، مےدویدند دنبالش تا روی دست بلندش کنند.
از آنجا به بعد دیگر اختیارش دست خودش نبود.. گیر افتاده بود دست بچه ها!
مدام شعار مےدادند:« فرمانده آزاده…»
بالاخره یک جوری خودش را ازچنگ و بال نیروها درمےآورد.
مےنشست گوشهﺍیی ، دور از چشم بقیه با خودش زمزمه مےکرد و اشک مےریخت.
خودش را سرزنش مےکرد و به نفسش تشر مےزد که:« مهدی! فکر نکنی کسی شدی که اینا این قدر خاطرت رو مےخوان.
نه، اشتباه نکن. تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجی هایی!»
همین طور مےگفت و اشک مےریخت…
✿✿✿

“شهید مهدﻯزینﺍلدین”

فرمانده لشکر ۱۷ علیﺍبنﺍبےطالب(ع)
تولد: ۱۳۳۸_تهران
شهادت: جاده بانه سردشت، توسط ضد انقلابیون_۱۳۶۳

#برشیﺍﺯکتاﺏِ_خودسازﻯ_به_سبکِ_شهدا

 نظر دهید »

شهید حمید سیاهکالی

13 اسفند 1399 توسط دُختِ ابوتراب


از اردوۍ راهیان نور کہ برمےگشتیم،
بہ من میگفت چادر خاکےات را در خانہ بتکان!
میخواهم خاکے کہ شهدا روۍ آن پرپر شده اند
در خانہ‌ام باشد…??

#شهیدحمیدسیاهکالےمرادۍ?
#بہ‌روایت‌همسرشهید✨

 

 

 نظر دهید »

شهادت

06 بهمن 1399 توسط دُختِ ابوتراب


آسید‌ مرتضی آوینی می‌گفت:
جان امانتی‌ست که باید به جانان رساند
اگر خود ندهی می‌ستانند
فاصله هلاکت و شهادت
همین “خیانت در امانت” است..:)

 نظر دهید »

شهید ردانی پور

25 دی 1399 توسط دُختِ ابوتراب

رفتم داخل و به نگهبانی که کنار در نشسته بود گفتم:« با فرمانده تون کار دارم.»
گفت:« الآن ساعت یازده ست. ملاقاتی قبول نمیکنه.»
نشنیدم و رفتم در اتاقش را زدم.
گفت:« کیه؟»
گفتم:« منم »
گفت:« بیا تو »
روی سجاده نشسته بود و داشت ذکر میگفت.
چشمانش سرخ بود و خیس اشک. رنگ به رو نداشت.
نگران شدم و گفتم:« چیزی شده مصطفی؟ خبری شده؟ کسی طوریش شده؟»
دو زانو نشست.
سرش را انداخت پایین و زل زد به مهرش.
دانه های تسبیح یکی یکی از لای انگشتانش رد میشد.
نفس عمیقی کشید و گفت:« از ساعت ۱۱ تا ۱۲ رو مخصوص خدا گذاشتم.
میشینم و نگاه میکنم به کارهام . از خودم میپرسم ، مصطفی! کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت؟»
صدایش بغض داشت،
بغضی که به زحمت نگهش داشته بود.
دلم به حال خودم سوخت… من کجا و مصطفی کجا!

✿✿✿

“شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور”

فرمانده قرارگاه فتح سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
تولد: ۱۳۳۷_اصفهان
شهادت: عملیات والفجر۲_حاج عمران_ ۱۳۶۲
مفقودالجسد…


#برشیﺍﺯکتاﺏِ_خودسازﻯ_به_سبکِ_شهدا

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

خادم الزهراء

آزادی یعنی؛ در بندِ علی...علیه‌السلام

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ائمه
  • امام زمان
  • امیرالمومنین علیه السلام
  • بدون موضوع
  • بیانات رهبری
  • تلنگر
  • حجاب
  • حدیث
  • خانواده
  • در محضر علما
  • دهه فجر
  • رمضان.شب قدر
  • سبک زندگی دینی
  • شهدایی
  • شهید ابراهیم محمد شهاب
  • شهید حاج قاسم سلیمانی
  • شهید قدرت الله عبدیان
  • غزه
  • فاطمیه
  • فضای مجازی
  • ماه رجب
  • محرم
  • معیار ازدواج
  • مناسبتها
  • نماز
  • نکات اخلاقی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس