شهید ردانی پور
رفتم داخل و به نگهبانی که کنار در نشسته بود گفتم:« با فرمانده تون کار دارم.»
گفت:« الآن ساعت یازده ست. ملاقاتی قبول نمیکنه.»
نشنیدم و رفتم در اتاقش را زدم.
گفت:« کیه؟»
گفتم:« منم »
گفت:« بیا تو »
روی سجاده نشسته بود و داشت ذکر میگفت.
چشمانش سرخ بود و خیس اشک. رنگ به رو نداشت.
نگران شدم و گفتم:« چیزی شده مصطفی؟ خبری شده؟ کسی طوریش شده؟»
دو زانو نشست.
سرش را انداخت پایین و زل زد به مهرش.
دانه های تسبیح یکی یکی از لای انگشتانش رد میشد.
نفس عمیقی کشید و گفت:« از ساعت ۱۱ تا ۱۲ رو مخصوص خدا گذاشتم.
میشینم و نگاه میکنم به کارهام . از خودم میپرسم ، مصطفی! کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت؟»
صدایش بغض داشت،
بغضی که به زحمت نگهش داشته بود.
دلم به حال خودم سوخت… من کجا و مصطفی کجا!
✿✿✿
“شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور”
فرمانده قرارگاه فتح سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
تولد: ۱۳۳۷_اصفهان
شهادت: عملیات والفجر۲_حاج عمران_ ۱۳۶۲
مفقودالجسد…
#برشیﺍﺯکتاﺏِ_خودسازﻯ_به_سبکِ_شهدا