شهید ابراهیم محمد شهاب
عملیاتی که در برابر عوامل تروریستی داعش داشتیم، وسط عملیات زیر باران آتش متوجه شدم ابراهیم(کمیل) زیر لب چیزی را زمزمه می کند.
عملیات که تمام شد برای استراحت به حوزه استحفاظی خودمان رفتیم، بچه ها مشغول استراحت بودند و آقا ابراهیم هم گوشه ای استراحت می کرد، من هم از اتفاقی که در وسط آن عملیات سخت پیش آمده بود کنجکاو شده بودم به همین دلیل پیش ابراهیم رفتم تا بفهمم ابراهیم زیر لب چه می گفت.
پیش ابراهیم رفتم به ایشان گفتم: ابراهیم متوجه شدم زیر لب وسط آن معرکه با خود زمزمه ای می کردی. چه می گفتی؟
ابتدا طفره رفت و جواب سر بالا می داد .اما با اصرار من ناچار شد و آهسته زیر لب گفت: من عادت دارم هر روز زیارت عاشورا بخوانم ولی از قضا یادم رفت قبل از عملیات آن را بخوانم و وسط عملیات یادم آمد با خود گفتم شاید این آخرین عملیاتی باشد که من زنده هستم به همین خاطر وسط عملیات زیارت عاشورا خواندم…?
راوی:همرزم شهید
شهید ابراهیم شهاب
یکی از علایق ابراهیم عکاسی بود?
در نوجوانی یک دوربین خرید….
از طبیعت عکس می گرفت و از این کار لذت میبرد …☺
ابراهیم با دوربینش از تشییع جنازه ی شهدا عکس می گرفت? و ویرایششان میکرد.،آن عکس را قاب میکرد وبه خانواده ی شهدا هدیه میداد!!!?
یکی از خصوصیات ابراهیم سخاوتمندیه او بود?
اصلا به مادیات اهمیت نمی داد و به دنبال جلب رضای خدا و مردم بود…..???
راوی:خواهرشهید
شهید ابراهیم شهاب
در مورد حاج قاسم سليماني ميگفت كه او از زمينهسازان ظهور است! و او يكي از مهمترين فرماندهان نظامي شيعيان اهل بيت عليهم السلام است! و او را به مالك اشتر تشبيه ميكرد! كه ولايت مطلق به مقام معظم رهبري سيد علي خامنهاي دارد! تمام دستورات ايشان را اطاعت ميكند، همانطور كه مالك اشتر براي اميرمومنان علي عليه السلام اينچنين بود! از اينكه با حاج قاسم آشنا شده بود احساس افتخار ميكرد! و در مورد اخلاقيات حاج قاسم و منش او و تواضعش سخن ميگفت، و ميگفت كه او يك فرمانده اسطورهاي است!
شهید ابراهیم شهاب
ابراهیم برای اینکه از عبادت لذت ببرد، سعی می کرد اکثر اوقات در مسجد نماز بخواند، ولی گاهی اوقات نمی توانست به مسجد برود، و من از این اتفاق خاطره ای به یاد می آورم…
یک روز که ابراهیم در خانه مشغول نماز خواندن بود من یواشکی از پشت سرش به نماز خواندنش نگاه می کردم، انگار ابراهیم اصلا در این دنیا نبود او غرق عشقبازی با معشوق خود بود.
منتظر ماندم تا نمازش تمام شود…
نمازش که تمام شد به سجده رفت سجده ای طولانی آنقدر که فکر کردم در حال سجده به دیدار حق تعالی شتافته
ترسیدم…
رفتم در کنارش و با دست او را تکان دادم، فهمیدم برادرم در حال سجده به خواب رفته، صدایش کردم تا بیدار شود، وقتی که بیدار شد با ناراحتی گفت چرا بیدارم کردی.
گفتم: برادرم دیدم سجده ات خیلی طولانی شد راستش ترسیدم…
ابراهیم گفت: خواب دیدم که حضرت زهرا سلام الله علیها در فاصله ای در روبه روی من ایستاده و من خوابیده بودم وقتی که ایشان را دیدم سریعا بلند شدم و به سمت ایشان حرکت کردم… داشتم به ایشان می رسیدم که بیدارم کردی…??
راوی:خواهرشهید
#عبادت
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها