شهید ابراهیم شهاب
ابراهیم برای اینکه از عبادت لذت ببرد، سعی می کرد اکثر اوقات در مسجد نماز بخواند، ولی گاهی اوقات نمی توانست به مسجد برود، و من از این اتفاق خاطره ای به یاد می آورم…
یک روز که ابراهیم در خانه مشغول نماز خواندن بود من یواشکی از پشت سرش به نماز خواندنش نگاه می کردم، انگار ابراهیم اصلا در این دنیا نبود او غرق عشقبازی با معشوق خود بود.
منتظر ماندم تا نمازش تمام شود…
نمازش که تمام شد به سجده رفت سجده ای طولانی آنقدر که فکر کردم در حال سجده به دیدار حق تعالی شتافته
ترسیدم…
رفتم در کنارش و با دست او را تکان دادم، فهمیدم برادرم در حال سجده به خواب رفته، صدایش کردم تا بیدار شود، وقتی که بیدار شد با ناراحتی گفت چرا بیدارم کردی.
گفتم: برادرم دیدم سجده ات خیلی طولانی شد راستش ترسیدم…
ابراهیم گفت: خواب دیدم که حضرت زهرا سلام الله علیها در فاصله ای در روبه روی من ایستاده و من خوابیده بودم وقتی که ایشان را دیدم سریعا بلند شدم و به سمت ایشان حرکت کردم… داشتم به ایشان می رسیدم که بیدارم کردی…??
راوی:خواهرشهید
#عبادت
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها