شهید ابراهیم شهاب
14 اردیبهشت 1400 توسط khadem_alzahra
ماموریتش تو سوریه به پایان رسیده بود….
برگه مرخصی رو گرفت تا به خونه اش یعنی لبنان بره??
خیلی خوشحال بود
ابراهیم خیلی مادرش رو دوست داشت و برای دیدار با مادرش لحظه شماری میکرد?
داشت وسایلشو جمع میکرد که متوجه شد یکی از دوستانش ناراحته …?
پیشش رفت و گفت:
چرا ناراحتی؟
دوستش گفت:
دلتنگ خانوادم هستم ولی بهم مرخصی نمیدن?
ابراهیم لبخندی زد، برگه مرخصی رو بهش داد و گفت: تو برو لبنان? من سوریه میمونم??