در همسایگی ما خانواده ای سنی مذهب زندگی می کردند
یادم هست اینقدر ابراهیم با آن مرد سنی مذهب دوست شده بود که همه اهالی روستا آنها را مثل برادر می دانستند.
او اعتقاد داشت، باید به اهل سنت احترام گذاشت و با رفتار خوب آنها را به مذهب شیعه دعوت کرد.
زمانی که دوست ابراهیم خبر شهادت ابراهیم را شنید با گریه به منزل ما آمد و تسلیت گفت، او خیلی به ابراهیم وابسته شده بود، ولی دیگر اثری از ابراهیم نبود او مفقودالاثر شده بود??
ابراهیم همان کسی بود که آن مرد سنی مشکلاتش را با او در میان می گذاشت و با او درد و دل می کرد.?
راوی:خواهر شهید
#احنرام
@ebrahimshahabکانال تلگرام و ایتا

موضوعات: شهدایی, شهید ابراهیم محمد شهاب
لینک ثابت
[دوشنبه 1400-02-27] [ 11:55:00 ب.ظ ]

:ابراهیم از همان کودکی به نظامی گری علاقه داشت، زمانیکه مهد کودک میرفت به ما اصرار میکرد تا برایش لباس نظامی و تفنگ بخریم?
یادم هست زمانی که از مهد کودک برگشت سریع رفت داخل اتاق و لباس نظامی پوشید.
بعد از چند دقیقه سریع اومد پیش من و با ذوق گفت: خواهر خواهر زود باش دوربینتو بردار
دوربین رو که برداشتم دیدم ابراهیم یه قرآن بهم داد و گفت: از من درحال بوسیدن قرآن عکس بگیر… میخوام مثل شهدا ازم عکس بگیری?…..
┄┅══••✼⚫️•?•⚫️✼••══┅┄
#خاطرات_کودکی
#لباس_نظامی
موضوعات: ائمه
لینک ثابت
[جمعه 1400-02-03] [ 06:07:00 ق.ظ ]

#قسمت4
سجاد عبدیان که خود طلبه است از فعالیتهای برادر شهیدش میگوید: برادرم به سه زبان کوفی، بصری و شامی با لهجه مسلط بود و هیچوقت در این مورد سخنی نگفت و بعد از شهادتش متوجه شدیم که این توانمندی را دارد.لحظه باخبرشدن پدر و مادر از شهادت فرزندپدر شهید از لحظه باخبر شدن شهادت پسرش میگوید برای دادن خبر شهادت فرزندم فرمانده سپاه و چند تا از بزرگان محله و اقوام جمع شده و به منزلمان آمدند تا چشمم به آنها خورد متوجه شدم که قدرت شهید شده است، سنگینی بغض گلوی پدر اجازه سخن نمیدهد.برادر شهید ادامه میدهد ما از شهادت برادرم خبر نداشتیم ولی برخی از همسایههایمان از اخباری که در سایتهای خبری منتشرشده بود فهمیده بودند ولی به ما نگفتند.یکی از اقواممان تماس گرفت که باید باهم جایی برویم، سوار ماشین شدیم که به سمت گلزار شهدا میرفت با خودم فکر کردم لابد کسی فوتشده و برای مراسم تشییع میرویم. احوال قدرت را جویا شد که گفتم سوریه است، پرسید از او خبردارید گفتم نه باز سؤال خود را تکرار کرد که هیچ خبری از برادرت نداری دلیل سؤال کردن مکررش را جویا شدم گفت خبرداری جمعی از نیروهای ایرانی در سوریه محاصره داعش شدهاند.باز سؤال کرد اگر قدرت در بین آنها باشد چه؟ گفتم قدرت در سفارت است، باز سؤال خود را تکرار کرد چند لحظهای سکوت کردم گفتم اگر جز آنها باشد شاید اسیرشده باشد گفت نه اگر جزء این نیروها بوده قطعاً شهید شده است.پس از چند لحظه سکوت گفت قدرت شهید شده است، لحظه خیلی سختی بود چند لحظهای را گریستم و در این فکر بودم که چگونه خبر شهادت برادرم را به خانواده بدهم باهمسرم تماس گرفتم که گریه میکرد از شهادت قدرت خبردار شده بود بااینوجود فکر کردم پدر و مادرم نیز میدانند…
#ادامہدارد….
موضوعات: شهدایی, شهید قدرت الله عبدیان
لینک ثابت
[چهارشنبه 1399-10-10] [ 12:00:00 ب.ظ ]

#قسمت3⃣
او سال 85 ازدواج کرد و یک پسر 10 ساله به نام محمدمهدی از او به یادگار مانده است. پسرم همیشه با همسر و فرزندش مهربان و صمیمی بود و در دوران زندگیشان کوچکترین مشکلی باهم نداشتند.پدر شهید میگوید قدرت اصلاً از کارهایش صحبت نمیکرد حتی نمیدانستیم به جنگ سوریه رفته فقط میگفت در سفارت است.وی گفت: از رفتنش به سوریه هیچ مخالفتی نداشتیم چون راهی بود که خودش انتخاب کرده بود، دفاع از حرم حضرت زینب(س) امری ضروری است و هر کس که بتواند اسلحه به دست بگیرد باید به سوریه و عراق برود، فرمان رهبر واجب است و فرزند من نیز فدای رهبری.آخرین مکالمات شهید عبدیان با خانوادهاشمادر از آخرین مکالماتی که با شهید داشتند سخن میگوید: پسرم وقتیکه در سوریه بود یک روز در میان زنگ میزد و احوالمان را میپرسید، آخرین باری که تماس گرفت با همه اعضای خانواده صحبت کرد حتی سراغ برادرزاده چهارسالهاش را گرفت تا با او صحبت کند. در بین صحبتهایش سه بار گفت اگر عمری باشد و مرگ مهلت دهد 11 روز دیگر برمیگردم بعد با تکتک اعضای خانواده خداحافظی کرد و این آخرین مکالمهای شد که با او داشتیم پسازآن سه روز بود که تماس نگرفت تا خبر شهادتش را برایمان آوردند.سجاد عبدیان که خود طلبه است….
باماهمراهباشید?
موضوعات: شهدایی, شهید قدرت الله عبدیان
لینک ثابت
[یکشنبه 1399-10-07] [ 11:22:00 ق.ظ ]