به یاد سردار دلها
?ای عروج کردگان وادی عشاق داغ هجران شما حرارتی است که از دیدگان ماجاری است
❤️به یاد سردار دلها❤️
?ای عروج کردگان وادی عشاق داغ هجران شما حرارتی است که از دیدگان ماجاری است
❤️به یاد سردار دلها❤️
لبخند امام حسین (ع) بر جوان عراقی….
پیشنهاد دیدن…
?به دشمن «پیامِ قدرت» بدهید
?دشمن اگر ببیند که ملّت ایران و جوانهای مؤمن ایرانی احساس حضور میکنند، احساس وظیفه میکنند و قدرتمندانه در وسط مِیدانند، عقبنشینی خواهد کرد؛
?امّا اگر احساس کنند که ضعف هست، احساس کنند اختلاف هست، احساس کنند بین مسئولین کشور همجهتی و همسخنی وجود ندارد یا بین مردم و مسئولین کشور فاصله افتاده است، تشویق میشوند به اینکه شدّت عمل خودشان را زیاد کنند. این را همه توجّه داشته باشند، هم مسئولین کشور، هم آحاد مردم .
#قسمت3⃣
او سال 85 ازدواج کرد و یک پسر 10 ساله به نام محمدمهدی از او به یادگار مانده است. پسرم همیشه با همسر و فرزندش مهربان و صمیمی بود و در دوران زندگیشان کوچکترین مشکلی باهم نداشتند.پدر شهید میگوید قدرت اصلاً از کارهایش صحبت نمیکرد حتی نمیدانستیم به جنگ سوریه رفته فقط میگفت در سفارت است.وی گفت: از رفتنش به سوریه هیچ مخالفتی نداشتیم چون راهی بود که خودش انتخاب کرده بود، دفاع از حرم حضرت زینب(س) امری ضروری است و هر کس که بتواند اسلحه به دست بگیرد باید به سوریه و عراق برود، فرمان رهبر واجب است و فرزند من نیز فدای رهبری.آخرین مکالمات شهید عبدیان با خانوادهاشمادر از آخرین مکالماتی که با شهید داشتند سخن میگوید: پسرم وقتیکه در سوریه بود یک روز در میان زنگ میزد و احوالمان را میپرسید، آخرین باری که تماس گرفت با همه اعضای خانواده صحبت کرد حتی سراغ برادرزاده چهارسالهاش را گرفت تا با او صحبت کند. در بین صحبتهایش سه بار گفت اگر عمری باشد و مرگ مهلت دهد 11 روز دیگر برمیگردم بعد با تکتک اعضای خانواده خداحافظی کرد و این آخرین مکالمهای شد که با او داشتیم پسازآن سه روز بود که تماس نگرفت تا خبر شهادتش را برایمان آوردند.سجاد عبدیان که خود طلبه است….
باماهمراهباشید?
#قسمت2⃣
پدر نیز از خوبیهای فرزندش میگوید: شش فرزند پسر و یک دختردارم، قدرت فرزند بزرگ و نور چشمم بود او بسیار خوشاخلاق بود و هرچه از او به یاد دارم خوبی است، به فکر همهکس بود آنچه از دستش برمیآمد برای دیگران انجام میداد.وقتی از تهران به منزلمان میآمد و شب میرسید من میرفتم و درب حیاط را برای او باز میکردم اما او ناراحت میشد و میگفت چرا شما زحمت افتادهاید.اکنون بعضیاوقات که صدای ماشین میشنوم یکلحظه احساس میکنم پسرم از راه رسیده است.منش، سکنات و گفتار نیک این بزرگمردان است که به آنها توفیق شهادت میدهد که همانند شهدای سر جدای کربلا روحشان در ملکوت اعلا مسرور است و خدا آنها را از چشمه یفجرونها تفجیرا سیراب میکند.مادر شهید ادامه میدهد قدرت دو سال سرباز ارتش بود، از سربازی که برگشت به پدرش گفت اگر دوست داری ادامه تحصیل نمیدهم کار میکنم و کمکخرج خانواده میشوم که پدرش قبول نکرد و همان سال در دانشکده افسری قبول شد و پس از چهار سال جذب سپاه و رسمی شد.از رفتن پسرم به سوریه مخالفتی نداشتیم، فرزندم فدای رهبریپسرم وقتی سرکار رفت سه ماه اول حقوق خود را نذر کرده بود بهطوریکه بخشی از آن را به دانش آموزان یتیم و بخش دیگری را به خانوادههای نیازمند میبخشید….
#ادامهدارد….